قوی سیاه اولین کتاب از نسیم طالب بود که خواندم و با خودش من را به دنیای جدیدی برد که در آن تلقی و تفکراتم در مورد شانس، احتمال، رخدادها و چرایی ها به کلی عوض شد.
برخی نکات این کتاب که برای خودم برجسته بود را در ادامه یادداشت کرده ام:
میانستان و کرانستان
دو مفهوم میانستان و کرانستان را مطرح می کنه. در میانستان احتمال وقوع قوی سیاه یعنی پیشامدهایی با نتایج بسیار بزرگ وجود نداره. اما در کرانستان چرا.
- مثلا ۱۰۰ نفر را بیارید و سنگین وزن ترین آدم دنیا هم بیارید. گیریم وزنش سه برابر میانگین باشه. با این وجود وزنش کسر کوچکی از وزن کل صد نفر خواهد بود. نهایت 0.5 درصد
- حالا بیاید و بیل گیتس را وارد این گروه کنید. اگر داراییش 80 میلیارد دلار باشه و دارایی اون 99 نفر همه با هم چند میلیون دلار، بیل گیتس چند درصد از کل دارایی جمع را داره؟ 99.9 درصد؟!! این موضوع در ارجاعات علمی، فروش یک کتاب، درامد یک فوتبالیست و …
- بعد به شغل هایی که پارامترهای کرانستانی درشون دخیله میگه شغل های بالنده. مثلا می گه امریکا روی ایده و نوآوری که پارامترهایی بالنده هستند کار می کنه و از بخت و اقبال سود زیادی می بره. کارهای کمتر بالنده را هم به کسایی می سپاره که به دریافت مزد ساعتی دلخوشند.
از دید بوقلمون رخداد روز هزارم قوی سیاه است اما از دید قصاب اینطور نیست. قوی سیاه مشکل هالوهاست.
روش های طب تجربی بر پایه آزمون و خطاهای به ظاهر بی هدف، محور اندیشه های من در برنامه ریزی، پیشگویی و چگونه سود بردن از قوی سیاه است.
اگر کار و بار شما جوری است که با قوی سیاه درگیر هستید، بهتر است با گروهی همراه باشید.
سامانه تجربی شخصی
سامانه تجربی خودتان را پیش ببرید و خودتان را طوری تربیت کنید تفاوت بین احساس و تجربه را بفهمید. اصلی ترین علت اینکه نمره بیست های کلاس چیزی نمیشن اما تنبل های کلاس الماس خرید و فروش می کنند اینه که محیط علمی مدرسه و دانشگاه اونا را از اندیشیدن در محیط واقعی دور میکنه و محیطی ایزوله میسازه.
هنگامی که با عدم قطعیت سر و کار دارید تمرکز آخرین چیزی است که نیاز دارید.
ایده افلاطونی پیشرفت خطی قائده نیست.
فرهنگ آمریکایی فرایند شکست را ترغیب می کند، خلاف فرایند اروپا و آسیا که در آن ها شکست برابر ننگ و سرافکندگی است. و دلیل سهم بی تناسب این کشور از نوآوری نیز همین است.
تا جایی که می توانید زیادی محتاط و زیادی بی پروا باشید. یعنی: به جای اینکه پولتان را در ریسک های ملایم سرمایه گذاری کنید، باید بخشی از آن مثلا ۸۵ تا ۹۰ درصد را در اوراق بی اندازه امن، ۲۰، ۱۵ درصد آن را در جاهایی فوق العاده پر ریسک با نرخ بازگشت بسیار بالا سرمایه گذاری کنید.
به این ترتیب شما به خطاهای مدیریت ریسک وابسته نمی شوید. یعنی هیچ قوی سیاهی نمی تواند شما را زمین بزند. بالعکس، در صورت ظهور قوی سیاه از آن سود نیز می برید.
در رهگذر قوی سیاه مثبت، شما نیازی ندارید فهم دقیقی از ساختار عدم قطعیت داشته باشید. وقتی پای باختی اندک در میان است، باید تا جایی که می توانید بی پروا، رویایی و گاه غیر منطقی کار کنید.
نحوه برخورد با احتمالات
دنبال این نباشید که دقیق و موضعی عمل کنید. تنگ ذهن نباشید. شما هر بامداد دنبال چیز خاصی نمی گردید بلکه سخت می کوشید تا پیشامدها گام به زندگی کاری شما بگذارند. بخت یار آماده هاست
هر فرصتی یا هرآنچه فرصت میدانید را دریابید. این ها کمیابند. ملاقات با یک سرمایه گذار خوب، یا یک ناشر بزرگ و …
سخت کار کنید اما نه در کار گل، در کار قرار گرفتن در مسیر چنین فرصت هایی.
این موجب میشود زندگی در شهرهای بزرگ ارزش فراوان پیدا کند چون احتمال دیدارهای خوش بیار در چنین شهرهایی زیادتر میشود. سکونت در جاهای دور به بهانه اینکه روزگار اینترنت است پس می توان ارتباطات خوب داشت، ما را از چشمه های عدم قطعیت مثبت دور می کند.
اندیشه محوری عدم قطعیت
اندیشه محوری عدم قطعیت این است که برای گرفتن تصمیم نیاز داریم بر پیامدها (که می توانیم بدانیم) باریک شویم نه بر احتمالات (که نمی توانیم بدانیم) بیشتر زندگی من بر محور این اندیشه گذشته
مثال هایی از هوش مصنوعی در مورد این گفته نسیم طالب:
مثال ۱:
آیا از شغل فعلیام استعفا بدم و روی پروژه شخصیام تمرکز کنم یا نه؟
شرایطت اینه:
شغل فعلی حقوق ثابتی داره ولی وقتت رو خیلی میگیره و رشد زیادی هم توش نمیبینی.
پروژه شخصیت (مثلاً یه پادکست یا پیج یا استارتاپ) پتانسیل بالایی داره، ولی هنوز درآمدی نداره.
الان اگه بخوای با مدل سنتی فکر کنی، ممکنه بپرسی:
«چقد احتمال داره پروژهم موفق بشه؟»
اما واقعیت اینه که هیچکس نمیتونه اینو دقیق بگه. کلی عامل ناشناخته هست.
اینجاست که نسیم طالب میگه:
ببین اگه پروژه موفق بشه، چه میشه؟ و اگه شکست بخوره چی؟
مثلاً:
پیامد مثبت: شاید اگه موفق بشی، آزادی، درآمد و رضایت بیشتری داشته باشی.
پیامد منفی: اگه شکست بخوره، آیا پساندازی داری؟ میتونی دوباره شغل بگیری؟ ضرر مالیت چقدره؟
اگر بتونی پیامد منفی رو تحمل کنی (مثلاً ۶ ماه پسانداز داری و میتونی در صورت شکست برگردی سر کار)، این تصمیم ضدشکننده میشه:
یعنی حتی در صورت شکست، نابود نمیشی؛ ولی در صورت موفقیت، کلی سود میکنی.
نتیجه؟
تمرکز روی پیامدها میتونه بهت جرئت انتخابی رو بده که شاید با فکر کردن به احتمالها جرئتش رو نداشتی.
مثال ۲:
فرض کن قراره یه کسبوکار جدید راه بندازی. دو گزینه پیش روت هست:
- فروش لباس در اینستاگرام
- سرمایهگذاری در یه استارتاپ تازهکار با یه ایده نو
حالا اگر بخوای طبق روش معمول تصمیم بگیری، ممکنه بری دنبال احتمال موفقیت هرکدوم. ولی اینجاست که نسیم طالب میگه:
“تو نمیتونی واقعا احتمال موفقیت رو بدونی، چون دنیای واقعی پر از ناشناختههاست.”
اما چیزی که میتونی بدونی چیه؟
پیامدها.
در گزینه 1: حتی اگه موفق نشی، ضررت محدوده. مثلاً چند میلیون خرج کردی، تجربه گرفتی، ولی ورشکست نشدی.
در گزینه 2: اگه موفق بشه، سود کلان میکنی. ولی اگه شکست بخوره، شاید کل سرمایت بره.
طالب میگه به جای اینکه بپرسی “احتمال موفقیت چقدره؟” باید بپرسی “اگه شکست بخورم چی میشه؟ و اگه موفق بشم چی؟”
یعنی تمرکزت روی پیامدها باشه، نه احتمالها.
در نهایت، شاید تصمیم بگیری با پولی که توان از دست دادنش رو داری، روی اون استارتاپ سرمایهگذاری کنی، چون پیامد مثبتش بسیار بزرگه و پیامد منفیش محدوده.
یعنی با وجود عدم قطعیت، تصمیمگیری عقلانیتری داری چون روی چیزهایی تمرکز کردی که میدونی، نه چیزهایی که فکر میکنی ممکنه بدونی.
مثال ۳:
فرض کن قراره امروز با ماشین شخصی بری سر کار، ولی هواشناسی گفته شاید بارون شدیدی بیاد. الان دو گزینه داری:
- با ماشین خودت بری
- با مترو بری (یهکم زمانبرتره، ولی مطمئنتره)
حالا ممکنه هواشناسی دقیق نباشه و اصلاً بارونی هم نیاد. یعنی احتمال بارون مشخص نیست یا ممکنه اشتباه باشه. ولی کاری که نسیم طالب پیشنهاد میکنه اینه که به پیامدها نگاه کنی، نه احتمال بارون.
اگه با ماشین بری و بارون بیاد، ممکنه توی ترافیک سنگین گیر کنی، تصادف بشه یا خیلی دیر برسی.
اگه با مترو بری و بارون نیاد، فقط یهکم دیرتر میرسی ولی اتفاق خاصی نمیفته.
اگه با مترو بری و بارون بیاد، تو خیالت راحته، بدون مشکل رفتی سر کار.
پس تصمیم درست چیه؟
با اینکه نمیدونی بارون میاد یا نه، ولی چون پیامد بدِ گیر کردن تو ترافیک بارونی میتونه خیلی آزاردهنده باشه، مترو رو انتخاب میکنی.
این یعنی تمرکز بر پیامدها، نه پیشبینیها.
و این دقیقاً همون چیزیه که نسیم طالب توی فضای “قوی سیاه” و تصمیمگیری در شرایط عدم قطعیت پیشنهاد میکنه.
جهان بیشتر و بیشتر در کرانستان فرو میرود و کمتر و کمتر با قواعد میانستان اداره میشود.
با مسابقه ای روبروایم که برنده همه چیز را میبرد بی آنکه ناچار باشد چندان از دیگران پیش بیفتد
دیدگاه سنتی گاوسی به جهان این است که بطور معمول، تنها رویدادهای عادی و بهنجار را در نظر دارد و در صورت بروز پیشامدهای بیرون از هنجار آنها را استثنا می پندارد. ولی راه دیگری نیز وجود دارد و آن این است که اصولا از استثناها شروع کنیم و رویدادهای عادی را به منزله پیشامدهای کناری در نظر آوریم.
در مواردی که دلایل معقولی داشته باشیم که بزرگترین پیشامد چندان از میانگین دور نیست، یا مرزهای فیزیکی مانع از بروز پیشامدهای بزرک می شوند، سزاوار است از رویکرد گوسی استفاده کنیم. در غیر اینصورت این رویکرد را بکلی فراموش کنید.
نظریه پردازی
نظریه پردازی مرضی است که باید در برابرش ایستاد. چون چشم آدم را بر روی بروز احتمالات دیگر میبندد. نظریه ها آنقدر چسبناک اند که به راحتی با دیدن نشانه های مخالف آن ها را کنار نمی گذاریم.
ما نمی توانیم از کتاب به مسئله برویم. باید از مسئله به کتاب برویم. بگذارید سخن را یکسره کنم. من بطور جدی اهل عملم.
احتیاط من درباره چیزهایی بکار می افتد که دیگران آن را کم ریسک می نامند و بی پروایی من در جایی گل می کند که دیگران احتیاط را پیشنهاد می کنند.
دلیلش اینه اولی رسیک های پنهان داره که می تونه غافلگیرت کنه. اما دومی از قبل آدم می دونه بالا پایین و اومد، نیومد داره. پس با سرمایه گذاری کوچکتر آدم می تونه زیانش را مهار کنه
من افکار سرکش را زیر ذره بین عقل نمی گذارم بلکه با سرمایه گذاری کوچکتر، بی پروا در آن ها سرمایه گذاری می کنم.
دیدگاه خود را بنویسید