پادشکننده دومین کتابی بود که از نسیم طالب می خواندم. کتاب اول، قوی سیاه دریچه ای به سمت تفکرات طالب برایم باز کرد. پادشکننده همان موضوعات را عملی تر و با عمقی بیشتر بررسی کرده است. در اینجا برخی نکات کتاب که از نظر من خیلی قابل توجه بودند لیست کرده ام.
باد شعله شمع را خاموش اما آتش را شعله ور تر می سازد.
پادشکننده
هر چیزی که از رویدادهای تصادفی بیشتر از اینکه متضرر شود سود ببرد پادشکننده است.
بر عکس آن می شود شکننده.
پادشکنندگی از تعریف صریح شکنندگی می آید. پادشکنندگی از نوسان و بقیه آن موارد خوشش می آید.
پادشکنندگی زمان را دوست دارد
شکننده محتاج سکون است، پادشکننده از بی نظمی رشد می کند و استوار تاثیر چندانی نمی گیرد.
بسته ای که برای استرس زاها و بی نظمی التماس می کند.
پادشکنندگی و نظم
وقتی دنبال نظم می گردید شبه نظم گیرتان می آید. اما وقتی تصادفی بودن را با آغوش باز می پذیرید، حدی از نظم و کنترل نصیب تان می شود.
ریسک
به جای مفهوم ریسک که هم غیب گویی و هم سوسول بازی است، طرفدار واژه شکنندگی هستم که هم غیب گویی نیست و هم بر خلاف ریسک متضاد جالبی دارد که بدرد بخور است.
چطور پادشکننده شویم؟
سیستم خاصی از سرهم بندی و آزمون و خطا می تواند ویژگی های پادشکنندگی را داشته باشد.
اگر می خواهید پادشکننده شوید باید با انجام اشتباهات متعددی که آسیب های کم دارند، خودتان را در وضعیت “دوستدار اشتباهات ” و سمت مخالف “بیزار از اشتباه” قرار دهید.
محروم سازی سیستم از استرس زاها اساسا چیز خوبی نیست و می تواند کاملا مضر باشد.
تصادفی بودن جهش در تکامل و ارتباط آن با شانس در برنامه من
به نظر میرسه اون عنصر شانس که سجاد میگه اجازه ورود به برنامه ات را بده، همون چیزی است که در نظریه تکامل جهش تصادفی خوانده میشه و باعث افزایش سازگاری ما با محیط میشه.
پادشکنندگی اطلاعات
اطلاعات پادشکننده اند، تلاش برای خدشه دار کردن بیشتر از تلاش برای تبلیغ کردنش آن را تقویت می کند.
استرس زاها شدید اما زودگذر
معمولا استرس زاها شدید اما زودگذر بیشتر از استرس زاهای مزمن به درد آدم می خورند.
اجتناب از اشتباهات کوچک، وخامت اشتباهات بزرگ را بیشتر میکند.
هرچه یکی مدت طولانیتری بدون ضربه و شوک بازار کار کند، زمانی که آشوب و اغتشاش رخ میدهد، ضربۀ بدتری خواهد خورد.
نبود آتش، باعث انباشت مواد به شدت آتشزا میشود.
هیچ ثباتی بدون نوسان وجود نخواهد داشت.
چیزی که زندگی را ساده میکند این است که استوارها و پادشکنندهها به اندازۀ شکنندهها به درک و دریافت دقیق دنیا -و پیشبینی- نیاز ندارند
اگر پول نقد اضافی در بانک دارید (علاوه بر اندوختۀ کالاهای قابل معامله مانند کنسروهای ژامبون و حموس و شمشهای طلا در زیرزمین)، لازم نیست دقیقاً بدانید کدام رویداد باعث مشکلات احتمالی میشود.
بعد از وقوع یک رویداد، لازم است که جهت سرزنش را از ناتوانی در پیشبینی ظهور رویداد (مثلاً سونامی، بهار عربی-سامی یا آشوبهای مشابه، زلزله، جنگ یا بحران مالی) به شکست در درک شکنندگی (پادشکنندگی) تغییر دهیم، یعنی «چرا چیزی ساختیم که در مقابل این نوع رویدادها اینقدر شکننده بود؟
سهم کرانستان به واسطۀ مدرنیته در حال افزایش است. اثرات همه مالِ برنده، در حال وخیمتر شدن است
هر چیزی به غیر از دستههای پول برای تونی «چرند» است.
تونی چاقه: حرف برای سوسولها و بزدلهاست.
پیش بینی
تونی چاقه اعتقادی به پیشبینیها نداشت. اما با پیشبینی اینکه بعضی افراد -یعنی پیشبینیکنندهها- ورشکست میشوند، پول هنگفتی به دست آورد.
شما نمیتوانید در کل پیشبینی کنید اما میتوانید پیشبینی کنید آنهایی که به پیشبینیها تکیه میکنند بیشتر ریسک میکنند و دردسرهایی خواهند داشت، شاید حتی ورشکست شوند. چرا؟ کسی که پیشبینی میکند نسبت به خطاهای پیشبینی شکننده خواهد بود. خلبانی که اعتماد به نفس بیش از حدی دارد بالاخره هواپیما را به سقوط میکشاند و پیشبینی عددی، افراد را به ریسکپذیری بیشتر میکشاند.
تونی چاقه پادشکننده است چون، بازتاب وارونۀ شکار شکنندۀ خودش را شکار میکند.
اگر در اثر قضا و قدر، چیزهایی که ممکن است از دست بدهید بیشتر از آن باشد که منفعتی نصیبتان شود، آن وقت عدم تقارنی وجود دارد که چیز خوبی نیست.
فرض کن داری با سرعت ۱۰۰ کیلومتر در ساعت رانندگی میکنی و یک پیام مهم میاد. تصمیم میگیری بخونیش:
اگر اتفاق خاصی نیفته: پیام رو میخونی، شاید زودتر جواب بدی.
اگر حواست پرت بشه: ممکنه تصادف کنی و جونت یا جون بقیه به خطر بیفته.
قبلا احتمالی بررسی می کردم، من که خیلی وقته رانندم، چیزی نمیشه. اما این درست نیست. باید بر اساس پیامد بررسی کرد. حتی اگر احتمالش خیلی کم باشه، چون پیامد خیلی فاجعه باره انجامش نمی دم.
اگر چیزهایی که برای از دست دادن دارید کمتر از چیزهایی باشد که میتوانید به دست آورید، یعنی جنبۀ مثبت محتملتر از جنبۀ منفی باشد در آن صورت از نوسان خوشتان میآید (با در نظر گرفتن همۀ جوانب، فواید زیادی عایدتان میشود) و نیز پادشکنندهاید.
اولین قدم به سمت پادشکنندگی در ابتدا منوط است به کاهش جنبۀ منفی به جای افزایش جنبۀ مثبت؛ یعنی باید احتمال مواجهه با قوهای سیاهِ منفی را کم کنی.
استراتژی هالتر
در یک سمت، ریسکگریزی افراطی و در سمت دیگر ریسکپذیری افراطی هست. به جای اینکه فقط حد وسط باشد یا آن نگرش ریسک «متعادل» وحشتناک که در واقع یک بازی فریب است.
اگر شما 90 درصد از پولتان را به شکل پول نقد ملالانگیز یا چیزی به اسم «خزانۀ عددی ارزش (با فرض اینکه از تورم در امان هستید) و 10 درصد را به شکل اوراق بهادار بسیار پرمخاطره، که آخرین حد پرمخاطرهبودن است، سرمایهگذاری کنید احتمالاً بیشتر از 10 درصد را از دست نخواهید داد، ضمن اینکه احتمال کسب سود بسیار زیادی را دارید. فردی که 100 درصد پولش را در اوراق بهادار به اصطلاح ریسک «متعادل» سرمایهگذاری میکند، به دلیل محاسبۀ اشتباه ریسکها، خطر نابودی کامل دارد.
شما را از ضرر بسیار زیاد محافظت میکند و اجازه میدهد روی خوش ماجرا یعنی قوهای سیاه مثبت، موجب منفعت شود.
حرفهها میتوانند پشت سر هم باشند: حرفهای بسیار امن، سپس حرفهای پرمخاطره
الان با رویکردی که در شرکت پیش گرفته ام:
تو آمادهای که از «قوی سیاهِ مثبت» (مثل موفقیت ناگهانی پروژه) استفاده کنی
در عین حال، از «قوی سیاه منفی» (مثل شکست پروژه، رکود بازار) هم در امانی
پیشنهاد برای تقویت این مدل:
مراقب باش انرژی زیادی از شغل اصلیت نره برای پروژه، که پایهی بقا رو تضعیف نکنه
بهمرور، دارایی دانشی و مالکیت فکری در پروژه رو محکم کن (مثلاً با مستندات، فایلها، و ایدهپردازی منحصربهفرد)
اگه بشه یه جور توافق اولیه دربارهی سهم تو از پروژه در صورت موفقیت گرفته بشه، عالیه
در پروژه های قبل از این هم باید همینطور عمل می کردم. استراتژی هالتر. یک سر کاملا مطمئن یک سر کاملا پر ریسک
تعداد کم، بسیار کم از ریسکپذیرانی که به اندازۀ کافی دیوانه هستند که ایدههایی برای خودشان داشته باشند، آنهایی که آن استعداد و توانایی بسیار کمیاب موسوم به تخیل را دارند و آن ویژگی نایابتر به اسم شهامت و آنها هستند که اتفاقات بزرگ را رقم میزنند.
آپشن
سازوکار آپشنمانند آزمون و خطا (مدل شکست سریع)، با نام مستعار سرهمبندی محدب. اشتباهات کمهزینه با بیشینۀ تلفات معلوم، و پاداش بالقوۀ زیاد (بیکران).
تفاوت بین پادشکننده و شکننده در اینجا نهفته است. شکننده هیچ گزینه دیگری ندارد.
رومیها سیستم سیاسی خودشان را با آزمون و خطا پیدا کردند نه با «قدرت استدلال
یک آپشن، سلاح پادشکنندگی است.
اهل عمل و اهل تفکر
کارآفرینان برگزیده شدهاند که صرفاً اهل عمل باشند نه متفکر، و اهلعملها عمل میکنند، حرف نمیزنند و سنجیدن آنها در حوزۀ حرف و سخن، بیانصافی، اشتباه و کاملاً توهینآمیز خواهد بود.
زمانی که شما آپشنالیتی یا نوعی پادشکنندگی دارید و میتوانید با سود زیاد و زیان احتمالی کم روی فرصتها شرط ببندید، کاری که میکنید ربط چندانی به آنچه ارسطو فکر میکند شما انجام میدهید ندارد
شما به مدرسه نمیروید که آپشنالیتی را یاد بگیرید بلکه برعکس: در برابر آن کور میشوید.
دو نوع دانش
ما دانش را به دو دسته تفکیک کردیم، دانش رسمی و دانش تونی چاقهای که ریشۀ آن تا حد زیادی در پادشکنندگی آزمون و خطا و ریسکپذیری با زیان کم، به سبک هالتر است – شکلی از تعقلزدایی از ریسکپذیری (یا به بیان دقیقتر، هوشمندانه به روش خود). در یک دنیای مبهم، این تنها راهِ رفتن است.
معاملهگران معامله میکنند← معاملهگران از تکنیکها و محصولات سر در میآورند← اقتصاددانهای دانشگاهی فرمولها را پیدا میکنند و مدعی میشوند که معاملهگرها دارند از فرمولهای آنها استفاده میکنند ← معاملهگرهای تازهکار حرف دانشگاهیان را باور میکنند ← بحران مالی (ناشی از شکنندگی القاءشده توسط نظریه)
آزمودن و تجربهگری خیلی بیشتر از نظریهها میتواند مردم را دقیق و حواسجمع کند.
شواهد به طور کلی نشان میدهد که علاقهمندان آماتور (همانند ماجراجوی مشتاق و سرمایهگذار خصوصی) یکی از سرچشمههای انقلاب صنعتی بوده است.
آقای کیلی که گفتیم مورخ و خوشبختانه یک اقتصاددان نبود، در کتاب قوانین اقتصادی تحقیقات علمی، «مدل خطی» مرسوم (یعنی باور به اینکه علم دانشگاهی منجر به فناوری میشود) را زیر سوال میبرد – از نظر او دانشگاهها در نتیجۀ ثروت ملی شکوفا شدند نه برعکس
فرصتهایی که پیش میآیند به تواناییهایی شبیه تواناییهای یک پرسهزن نیاز دارد نه اینکه در قالب یک آدم بوروکراتیک محبوس بماند.
در کرانستان، داشتن چیزی حتی کم خیلی مهمتر از نداشتن آن است. همانطور که یکی از سرمایهگذاران خطرپذیر به من گفت: «بازده میتواند آنقدر زیاد باشد که اصلاً به صلاحت نیست وارد همه چیز نشوی.»
آپشنالیتی در تحقیقات علمی
ما این حقیقت را هضم نکردهایم که راههای علاج سرطان از سایر شاخههای تحقیقاتی حاصل شده است. شما دنبال داروهای غیرسرطانی (یا ناداروهای غیرسرطانی) میگردید و چیزی را پیدا میکنید که دنبالش نبودید (و بالعکس
نکتۀ جالب این است که وقتی نتیجهای در ابتدا توسط یک محقق دانشگاهی کشف میشود به احتمال زیاد عواقب را نادیده میگیرد چون چیزی که میخواسته پیدا کند نیست – چون یک دانشگاهی برای خودش سناریویی دارد که باید دنبال کند. بنابراین، اگر بخواهم در چارچوب آپشن مطرحش کنم او از آپشن خود با وجود ارزشی که دارد، بهره نمیبرد. این نقضِ شدید عقلانیت است (مهم نیست که عقلانیت را چگونه تعریف میکنید) مانند فردی که هم حریص است و هم پول زیادی را که در باغش پیدا میکند برنمیدارد.
معلوم میشود برنامهریزی استراتژیک صرفاً یک دری وری خرافی است.
برنامه ریزی درست یا غلط؟
برنامهریزی باعث کور شدن در برابر آپشن میشود زیرا باعث میشود در اسلوب عملکردی غیرفرصتجویانه محبوس شوند.
مأموریت ما را به خاطر بیاورید “بوقلمون نباشید”
وقتی مشغول آزمون و خطا میشوید، متحمل خسارتهای کمی میشوید سپس گهگاه چیزی نسبتاً چشمگیر به دست میآورید.
الف) دنبال آپشنالیتی باشید؛ در واقع، چیزها را بر اساس آپشنالیتیشان رتبهبندی کنید
(ب) و ترجیحاً با پاداشهای نامحدود نه محدود،
(پ) روی طرحهای کسبوکار سرمایهگذاری نکنید بلکه روی افراد سرمایهگذاری کنید
(ت) مطمئن شوید که هالتری هستید، حالا هر معنایی که در کسبوکار شما دارد.
اگر ما نوع درستی از سختگیری و دقت را داشته باشیم به تصادفیبودن، آشفتگی، ماجراجویی، عدمقطعیت، خودیابی، رویدادهای تقریباً آسیبزا و همۀ این چیزهایی نیاز داریم که زندگی را در مقایسه با زندگیِ ساختارمند، ساختگی و ناکارآمدِ مدیرعاملهای به دردنخور و طبل توخالیِ همراه با برنامههای از پیش تعیینشده و ساعتهای زنگدار، ارزشمند میکند.
آنها معمولاً اینطور جواب میدهند که برای پیشبینی بهتر رویداد و پی بردن به احتمالات «به محاسبۀ بهتر نیاز داریم» به جای اینکه بگویند به «تصحیح مواجهۀ خود» و یادگیری راه خلاصشدن از دردسر نیاز داریم
انجامدادن، عاقلانهتر و منطقیتر از آن چیزی است که آمادۀ باور کردنش هستید
بزرگترین و استوارترین مشارکت در دانش عبارت است از حذف چیزهایی که فکر میکنیم اشتباه است، این میشود معرفتشناسی حذفی.
در زندگی، پادشکنندگی از طریق هالو نبودن حاصل میشود.
اگر ریسک بپذیرید و با وقار و متانت با سرنوشت خود روبرو شوید، هیچ چیز شما را کوچک نمیکند؛ اگر ریسک نپذیرید، هیچ چیز شما را بزرگ نمیکند، هیچ چیز. و وقتی ریسک میپذیرید، توهینهای نیمچهمردها (آدمهای حقیر، کسانی که هیچچیز را به خطر نمیاندازند) شبیه به وغ وغ حیوانات غیرانسان است: از یک سگ که حس توهین به شما دست نمیدهد.
رفتاری که «غیرمنطقی» نامیده میشود به شرط بیضرر بودن میتواند خوب باشد.
اگر شخص درون یک برنامۀ مشخص محبوس نشده باشد میتواند در طول مسیر بر اساس کشف یا اطلاعات جدید، تصمیمش را عوض کند. همچنین در مورد پرسهزن منطقی مصداق دارد.
پرسهزن منطقی (یا فقط پرسهزن): کسی است که برخلاف توریست از سر فرصتجویی در هر مرحله تصمیمی میگیرد تا در برنامۀ زمانی (یا در مقصدش) تجدیدنظر کند به این ترتیب میتواند چیزها و امور را براساس اطلاعات جدیدی که به دست میآورد درک کند و بپذیرد. پرسهزن بودن در پژوهش و کارآفرینی «جستجوی آپشنالیتی» نامیده میشود. یک رویکرد غیر روایی (غیر داستانوار) به زندگی.
توریستی سازی: تلاش برای بیرونکشیدن تصادفیبودن از زندگی. در مورد مامانفوتبالیها (افرادیه که با نیت خوب، ولی در عمل، جلوی رشد طبیعی و مقاوم شدن سیستمها و افراد رو میگیرن)، کارمندان دولتی واشنگتن، برنامهریزهای استراتژیک، مهندسان اجتماعی، تشویقگران دغل و غیره مصداق دارد. برعکس آن میشود، پرسهزن منطقی یا عقلانی.
مثال هایی از آپشنالیتی در کسب و کارها
کوکاکولا به عنوان یک محصول دارویی آغاز شد. تیفانی اند کو، شرکت فروشگاهی طلا و جواهر فانتزی، موجودیتش را به عنوان یک فروشگاه لوازمالتحریر آغاز کرد
ریتان که اولین سیستم هدایت موشک را ساخت، یخچالساز بود.
نوکیا که قبلاً برترین سازندۀ تلفن همراه بود، به عنوان یک کارخانۀ کاغذسازی شروع به کار کرد (در برههای از زمان، کفش لاستیکی میساختند). دوپون که در حال حاضر بهواسطۀ تابههای نچسب تفلون، سنگ کابینت کورین و پارچه مقاوم کولار مشهور است، در واقع به عنوان یک شرکت مواد منفجره شروع به کار کرد. شرکت لوازم آرایشی ایون کارش را در زمینۀ فروش خانه به خانۀ کتاب آغاز کرد.
جملات قصار
هیچوقت پشت دشمن خودت دیوار نکش
اختلاط من و نسیم طالب در مورد برنامه ریزی
برای شش ماهه دوم کوچینگ، دنبال برنامه ریزی بودم. اینکه انتظار دارم در انتهای این شش ماه به کجا برسم.
تو این فکرها بودم که دیدم صدایی در ذهنم میشنوم.
نسیم طالب بود!
گفت راجبه چی داری فکر می کنی؟
گفتم برنامه ریزی برای شش ماه آینده و اینکه کجا باشم اون موقع.
گفت برنامهریزی باعث کور شدن در برابر آپشن میشه چون باعث می شه در اسلوب عملکردی غیرفرصتجویانه محبوس بشی.
گفتم خب پیشنهادت چیه؟ یعنی میگی مقصدی برای شش ماه آینده تعیین نکنم؟
گفت حامد در این مدت فقط ماموریتت را به خاطر بسپار: “بوقلمون نباش” و سوالت در ذهنت باشه که با سجاد بهش رسیدید: “چطور پول در بیارم”
گفتم خب، صحیح. ولی چطور این ماموریت را انجام بدم و به این سوال پاسخ بدم؟
گفت: “مشغول آزمون و خطا شو، اشتباهات کمهزینه با بیشینۀ تلفات معلوم، و پاداش بالقوۀ زیاد (بیکران). با انجام اشتباهات متعددی که آسیب های کم دارند، خودت را در وضعیت “دوستدار اشتباهات ” و سمت مخالف “بیزار از اشتباه” قرار بده.
گفتم قبول، الان فهمیده ام سیستم خاصی از سرهم بندی و آزمون و خطا می تونه ویژگی های پادشکنندگی را داشته باشد. این کار را الانشم دارم انجام میدم. همچنین مفهوم عالی افزایش پیچیدگی در زندگی که سجاد برام تشریح کرد را هم دارم انجام میدم که این دو رویکرد می تونند ترکیب فوق العاده ای با هم باشن.
ولی خب یه نظم فکری باشه که تو ذهنم با دنبال کردنش کیفیت عملکردم را بسنجم.
گفت وقتی دنبال نظم می گردی شبه نظم گیرت می آید. اما وقتی تصادفی بودن را با آغوش باز می پذیری، حدی از نظم و کنترل نصیبت می شه. فقط به قول سجاد non stop و با تمام توانت در مسیر روشی که گفتم کار کن.
داشتم به حرفاش فکر می کردم که اضافه کرد:
کسانی که از عدم قطعیت بیزارند، سعی می کنند با نگاه به گذشته، آینده را پیش بینی کنند و در معرض همسازی و سازگاری بیش از حد با گذشته هستند و به سبک بوقلمون درباره گذشته دچار سو تعبیر میشن. اما کسانی که سر هم بندی مبتنی بر آپشنالیتی و آزمون و خطا را پیش میگیرند، عدم قطعیت را رام می کنند و نسبت به امر ناشناخته پادشکننده می شن.
گفتم میشه یه مثال بزنی؟
گفت بله البته! مثلا وقتی نتیجهای در ابتدا توسط یک محقق دانشگاهی کشف میشود به احتمال زیاد عواقب را نادیده میگیرد چون چیزی که میخواسته پیدا کند نیست – چون یک دانشگاهی برای خودش سناریویی دارد که باید دنبال کند. بنابراین، اگر بخواهم در چارچوب آپشن مطرحش کنم او از آپشن خود با وجود ارزشی که دارد، بهره نمیبرد. این نقضِ شدید عقلانیت است (مهم نیست که عقلانیت را چگونه تعریف میکنید) مانند فردی که هم حریص است و هم پول زیادی را که در باغش پیدا میکند برنمیدارد.
خیلی جالب بود واسم، چقدر درست می گفت!
ادامه داد:
اگر ما نوع درستی از سختگیری و دقت را داشته باشیم به تصادفیبودن، آشفتگی، ماجراجویی، عدمقطعیت، خودیابی، رویدادهای تقریباً آسیبزا و همۀ این چیزهایی نیاز داریم که زندگی را در مقایسه با زندگیِ ساختارمند، ساختگی و ناکارآمدِ مدیرعاملهای به دردنخور و طبل توخالیِ همراه با برنامههای از پیش تعیینشده و ساعتهای زنگدار، ارزشمند میکند.
احتمالا منظورش از سختگیری گیری و دقت همون نکاتی بود که با سجاد بهش رسیده بودیم: فاصله گرفتن از نگاه ذره بینی مهندسی و کلان بینی، انتخاب کار در بازار بزرگ و در راستای روند، ایجاد کردن سوراخ های بیشتری در کارتن یخچال، لزوم تقویت قوت ها و رها کردن ضعف ها و …
ازش پرسیدم آیا قبول نداری برای پیشبینی بهتر رویدادها و پی بردن به احتمالات به محاسبۀ بهتر نیاز داریم؟
جواب داد نه اصلا اینطور نیست! به جاش به «تصحیح مواجهۀ خود» و یادگیری راه خلاصشدن از دردسر نیاز داریم.
گفتم یعنی میگی اگه ریسک کنم و دل را به دریا بزنم، با همون سر هم بندی و انجام اشتباهات کمهزینه با بیشینۀ تلفات معلوم، و پاداش بالقوۀ زیاد و نیز افزایش پیچیدگی در زندگیم به جای جذابی میرسم انتهای این شش ماه؟
گفتش ببین، اگر ریسک را بپذیری و با وقار و متانت با سرنوشت خودت روبرو بشی، هیچ چیز تو را کوچک نمیکنه؛ از اون ور اگر ریسک نکنی، هیچ چیز بزرگت نمیکند، هیچ چیز.
این جملات آخر را وقتی گفت که دیگه داشت کم کم می رفت.
وقتی رفت سکوت عجیبی در ذهنم بر قرار شد.
حرف های اون و سجاد تاثیر عمیقی بر جهان بینی ام گذاشته بود.
سرانجام گفتم: به سمت آزادی مالی، عدم وابستگی به جغرافیا و ثروت، با تمام توان و با استراتژی تحدب و افزایش پیچیدگی حرکت خواهم کرد،
نمی دانم از چه طریق، به چه وسیله ای، با چه محصول، خدمات یا بیزینس مدلی
اما می دانم ۱۰۰ خودم را خوام گذاشت و پادشکننده خواهم شد
دیدگاه خود را بنویسید