بهترین بودن در جهان

واقعاً نمی‌توانید همه‌چیز را امتحان کنید، به‌ویژه اگر می‌خواهید در جهان بهترین باشید.
به تعاریف در این جمله دقت کن: 

بهترین: در اینجا، بهترین یعنی بر اساس باورها و دانسته‌های‌شان، برای‌شان بهترین باشید.

جهان: جهان یعنی جهان‌ آن‌ها، جهانی که به آن دسترسی دارند.

اگر به‌دنبال یک ویراستار باشم، می‌خواهم بهترین ویراستاری را که می‌تواند با قیمت پیشنهادی من کار کند پیدا کنم. این بهترین در جهان من است. وقتی می‌خواهم یک متخصص ریه پیدا کنم، دنبال بهترین پزشک هستم، چون دوست یا همکارم معرفی‌اش کرده و با تصورم از یک پزشک عالی همخوانی دارد. غیر از این‌ها، مطبش باید در شهر من باشد و برایم وقت داشته باشد. پس، جهان واژه به‌نسبت انعطاف‌پذیری است.

بازار انبوه در حال مرگ است. دیگر بهترین ترانه یا بهترین قهوه وجود ندارد. حالا، یک میلیون خرده‌بازار وجود دارد که هرکدام بهترینی برای خود دارد.

 

تفکر اشتباه همه فن حریف بودن

تقریباً هر چیزی که در مدرسه درباره زندگی آموخته‌اید اشتباه است، اما شاید اشتباه‌ترینش این باشد: همه‌فن‌حریف بودن راز موفقیت است.

اگر در دو درس نوزده، در یک درس هجده و در سه درس هفده می‌گرفتید، یعنی درس‌تان خوب بود (و والدین‌تان از شما راضی بودند). اما بچه بیچاره‌ای‌ که در یک درس بیست و در چهار درس پانزده می‌گرفت به دردسر می‌افتاد.

از آن دوران تحصیل چند دهه‌ جلوتر بیایید و به تصمیم‌های امروزتان فکر کنید (کدام دکتر را انتخاب کنم، به کدام رستوران بروم، کدام حسابدار را استخدام کنم). چند بار دنبال فردی بوده‌اید که در کاری ماهر بوده که شما به انجامش نیاز نداشته‌اید؟ چند بار شده امیدوار باشید حسابدارتان راننده‌ و گلف‌باز خوبی هم باشد؟

در بازار آزاد، به استثنایی‌ها پاداش می‌دهیم.

 

پاسخ به سوالات سخت

برگرفته از یک کتاب راهنمای شرکت در آزمون: «به سؤالات نگاهی سطحی بیندازید و اول ساده‌ترین‌ها را پاسخ دهید و سؤالاتی را که نمی‌توانید فوری پاسخ دهید، رها کنید.» این نصیحت بدی است. فوق‌ستاره‌ها نمی‌توانند از سوالاتی که نمی‌شناسند بگذرند. در واقع، بهترین‌ها می‌دانند چطور در پاسخ‌گویی به سؤالاتی که پاسخش را نمی‌دانند مهارت پیدا کنند.

کسانی که از سؤالات سخت می‌گذرند در اکثریت‌اند، اما خواهان ندارند.

 

نوع رها کردن

راز سازمان‌های موفق رها کردنِ راهبردی است. رها کردن از سر انفعال و رها کردن پی‌درپی مایه گرفتاری کسانی است که برای رسیدن به آنچه می‌خواهند تلاش می‌کنند (و شکست می‌خورند).

 

سه نوع منحنی در زندگی 

شیب - ست کادین

منحنی ۲ زمانیه که خوب داری پیشرفت می کنی اما یک دفعه سقوط می کنی. مثل کسی که آژانس داره و چندین ماشین هم براش کار می کنند. کسب و کارش هم خوبه. اما میشنوه اسنپ داره میاد. این آدم ادامه راهش با این خبر سقوطه.

 

منحنی ۳، نه پیشرفت خاصی می کنی نه پسرفت. با تلاشت فقط درجا می زنی. این واسه کارمندانی است که حتی در انتهای کارشون هم ویژنی از موفقیت وجود نداره. تازه این برای کارمندان کشورهای غربی است که تورمی ندارند. برای کشور ما این مسیر رو به پایین است.

 

و اما منحنی اول: شیب

این منحنی میگه راه های بدرد بخور اینجوری هستند که اولش که شروع می کنی خوبن، سریع یه چیزی می بینی. باشگاه میری، کلاس زبان میری، همون دو سه هفته اول تغییرات مثبتی حس می کنی. اما زمان که می گذره میبینی ای بابا! هرچی تلاش می کنم نه تنها پیشرفت نمی کنم که انگار پسرفت می کنم.

این همون شیبه که کتاب راجبش صحبت می کنه.

مثل قشنگ شیب اون پسر دختری که تو کار لوازم جانبی ماشین چینی بودن.

 

شیب 

اینجا همون جاییه که باعث میشه طرف هی کلاس زبان عوض کنه، معلم عوض کنه، کتاب ها و جزوه های مختلف را امتحان کنه، شغل های مختلف را امتحان کنه. دنبال این می گرده به همون نمودار پیشرفت دو سه هفته اول برسه که نمیرسه! یعنی بدون رد کردن شیب نمیرسه.

و این دقیقا خود من بودم

در هر کاری که وارد میشدم چون به این نمودار اشراف نداشتم، به شیب که میرسیدم، جا میزدم. نه به دلیل اینکه تنبل بودم، نه. برای اینکه در ذهنم این الگو نقش بسته بود که کار درست کاریه که تلاشت با پیشرفتت متناظر باشه. 

برای اینکه تو مدرسه گفته بودن اول سؤالات آسون را بزن، اگر وقت شد روی سخت ها وقت بذار.

 

تقریباً هر کاری که در زندگی ارزش انجام دادن دارد با شیب کنترل می‌شود. اگر ارزش انجامش را دارد، احتمالاً یک شیب در مسیر هست

 

نکته مهم: این‌طور نیست که افراد موفق بی‌هیچ مشکلی از شیب رد شوند. این‌طور نیست که دست‌ به کار شوند و نجات یابند. نه، فقط به شیب تکیه می‌دهند. بیشتر تلاش می‌کنند و قواعد را در حین حرکت تغییر می‌دهند. صرف دانستن اینکه در شیب هستید به این معنا نیست که به‌راحتی با آن کنار آمده‌اید. شیب‌ها خیلی دوام نمی‌آورند، به‌شرط آنکه آن‌ها را بتراشید و شکل‌ دهید.

تجربه خودم: اینکه گفته افراد موفق در شیب قواعد را تغییر می دهند، در شیب کیدی پوش باید قواعد را تغییر میدادم. تک فروشی و تولید را شروع می کردم.

 

شیب راز موفقیت است. کسانی که تصمیم می‌گیرند با شیب مواجه شوند، کسانی که وقت و انرژی و تلاش‌های‌شان را سرمایه‌گذاری می‌کنند تا قاطعانه از شیب عبور کنند، در جهان بهترین می‌شوند. این‌ها، به‌جای اینکه سراغ کار بعدی بروند، سیستم را دگرگون می‌کنند و به‌جای اینکه کمی بهتر از میانگین عمل کنند و به داشته‌های‌شان قانع باشند، چالش را می‌پذیرند. به هر دلیل، دست از طلب نمی‌کشند و از شیب عبور می‌کنند تا به سطح بعدی برسند.

 

کار شجاعانه‌ آن است که مقاومت کنید و به آن‌طرف برسید و همه منافعِ کمیابی را به دست آورید. کار سنجیده آن است که حتی به خودتان زحمت شروع اسنوبورد را هم ندهید، چون بعید است موفق شوید از شیب بگذرید و کار احمقانه آن است که شروع کنید، تمام تلاش‌تان را بکنید، پول و وقت زیادی هدر دهید و درست وسط شیب ‌رها کنید.

 

عده کمی کار شجاعانه را انتخاب می‌کنند و درنهایت بهترین می‌شوند. افراد مطلع احتمالاً کار سنجیده را انجام می‌دهند و منابع‌شان را برای پروژه‌ای که واقعاً مشتاق آن‌اند کنار می‌گذارند. هر دو انتخاب عالی است. اگر خواهان موفقیت هستید، باید دوری کنید از گزینه آخر که انتخاب متداول است، یعنی امتحان کردن و سپس رها کردن

 

مواجه با شیب

در مواجهه با شیب، خیلی از افراد و سازمان‌ها به تنوع روی می‌آورند. عقل سلیم حکم می‌کند اگر نمی‌توانید به سطح بعدی برسید، انرژی‌تان را روی یادگیری چیز دیگری سرمایه‌گذاری کنید

 

بااین‌حال، موفقیت واقعی نصیب کسانی می‌شود که فکر و ذکرشان مشغول یک کار است. تمرکزی که شما را از شیب عبور می‌دهد تا به‌سمت دیگر برسید، بازاری را نصیب شما می‌کند که در آن همه به‌دنبال بهترین‌اند.

 

پیش از ورود به بازار جدید، بررسی کنید که اگر از شیبِ بازار فعلی بگذرید و برنده شوید، چه اتفاقی می‌افتد؟

 

در ذات انسان است که وقتی احساس خستگی می‌کند، دست از کار می‌کشد. اما واکنش غیرارادی است که به خلق کمیابی منجر می‌شود.

 

اینکه در مواجهه با شیب دست از کار بکشید فکر بدی است. اگر سـفری که شـروع کرده‌اید ارزشـش را داشـته باشـد، اینکه در برخورد با شیب دست از کار بکشید فقط به معنای هدر دادن زمانی است که سرمایه‌گذاری کرده‌اید.

 

اگر در برخورد با شیب بیش از حد رها کنید، خواهید دید که دارید پی‌درپی رها می‌کنید، یعنی کارهای زیادی را شروع می‌کنید، اما فقط معدودی از آن‌ها را به سرانجام می‌رسانید.

 

عادی‌ترین پاسخ به شیب آن است که به شکل بی‌خطری با آن برخورد کنیم و کارهای عادی، کارهای بدون خطر ملامت شدن و کارهایی را انجام دهیم که باعث شرمندگی‌مان نشوند. در مواجهه با شیب، بیشتر افراد به تحمل و متوسط بودن اکتفا می‌کنند.

دقیقاً به همین دلیل است که در نهایت عده کمی بهترین می‌شوند.

 

عاشق یک رویه نشوید و برای همیشه از آن دفاع نکنید. در عوض، یک بار و برای همیشه تصمیم بگیرید در بازار می‌مانید یا خیر

مثل ما در کیدی پوش که عاشق رویه ویزیتوری شدیم.

 

وقتی درد چنان شدید می‌شود که می‌خواهید ‌رها کنید، خودتان را در موقعیت فردی قرار می‌دهید که چیزی برای از دست دادن ندارد. کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، قدرت زیادی دارد. ممکن است روی همه‌چیز قمار کند، صاحبان قدرت را زیر سؤال ببرد و گزینه‌های دیگری را که امتحان نکرده امتحان کند. به دل مشکل بروید؛ آن‌قدر که بتوانید بر آن غلبه کنید و از آن سمتش بیرون بیایید.

 

رها کردن در شیب معمولاً تصمیمی کوتاه مدت و البته بد است

 

باید زندگی آن سوی شیب را به خودتان یادآوری کنید، زیرا اگر واقعیت شغل فروشندگی موفق ملموس‌تر باشد، غلبه بر درد مکالمات سرد و ناموفق آسان‌تر خواهد بود

 

افراد باپشتکار می‌توانند نور انتهای تونل را تصور کنند، درحالی‌که دیگران نمی‌توانند.

 

همه منابع‌تان را به صف کنید تا از بزرگ‌ترین شیب ممکن عبور کنید. برای عبور از این شیب، باید هر کار دیگری را رها کنید. به شیب مهم حمله کنید.

 

تفکر فوق ستاره

اگر نتوانید از شیب عبور کنید، شروع نکنید.

اگـر ایـن قاعـده ساده را بپذیریـد، در قبال سفرهایی که شروع می‌کنید خیلی سخت‌گیرانه‌تر عمل خواهیــد کرد: تفکر فوق‌ستاره

 

اگر بخواهید فوق‌ستاره‌ شوید، باید زمینی پیدا کنید که شیب دشواری داشته باشد. یعنی مانعی میان کسانی که امتحان می‌کنند و کسانی که به موفقیت می‌رسند. بعد، باید از آن شیب عبور کنید و به طرف دیگر برسید. این کار از هر کسی ساخته نیست. 

 

شیب در واقع بزرگ‌ترین پشتیبان شماست، چون باعث می‌شود پروژه ارزش انجام را داشته باشد (و دیگران را از رقابت با شما بازمی‌دارد).

 

نه‌ تنها باید شیب خاصی پیدا کنید که بتوانید بر آن غلبه کنید، بلکه باید همه بن‌بست‌هایی را که در حال حاضر در آن‌ها وقت‌تان را هدر می‌دهید ترک کنید. باید پروژه‌ها، سرمایه‌گذاری‌ها و تلاش‌هایی را که چنین فرصتی پیش پای‌تان نمی‌گذارند متوقف کنید. این کار دشوار، اما بسیار مهم است.

 

برای فوق‌ستاره شدن، باید کاری استثنایی بکنید. دوام آوردن در شیب کافی نیست، باید از آن به‌عنوان یک فرصت استفاده کنید و چیزی چنان فوق‌العاده خلق کنید که دیگران راهی نداشته باشند جز اینکه درباره‌اش حرف بزنند، توصیه‌اش کنند و بله، انتخابش کنند.

 

خواهشمندم این موضوع را درک کنید: اگر نمی‌توانید به‌صورتی استثنایی از شیب عبور کنید، باید ‌رها کنید. همین حالا هم باید ‌رها کنید.

 

هفت مانع برای بهترین شدن در جهان

وقت کم می‌آورید (و رها می‌کنید).

پول کم می‌آورید (و رها می‌کنید).

می‌ترسید (و رها می‌کنید).

کار را جدی نمی‌گیرید (و رها می‌کنید).

علاقه یا اشتیاق‌تان را از دست می‌دهید یا به متوسط بودن رضایت می‌دهید (و رها می‌کنید).

به‌جای بلندمدت، بر کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنید (و وقتی کوتاه‌مدت خیلی سخت می‌شود، رها می‌کنید).

هدف اشتباهی را برای بهترین شدن در جهان انتخاب می‌کنید (چون استعدادش را ندارید).

 

اگر می‌بینید نمی‌توانید بهترینِ جهان باشید، وارد بازی نشوید.

 

خطر متوسط بودن

متوسط بودن بی‌خطر به نظر می‌رسد، اما این‌طور نیست. خطرش را نمی‌بینید.

 

رها کردن در شیب

هر بار که صف را عوض می‌کنید، باید از اول شروع کنید (باید بروید ته صف). در جست‌وجوی یافتن راه سریع، تقریباً همیشه وقتی را هدر می‌دهید و قطعاً انرژی‌تان در عقب و جلو شدن در صف‌ها هدر می‌رود.

 

شروع کردن هیجان‌انگیز است، اما تا از شیب عبور نکنید، تلاش‌ نتیجه‌ای ندارد.

 

شیب پذیرش بازار

شاید مطمئن باشید محصول‌تان بهترین محصول جهان است، اما غیر از عده کمی، کسی به این موضوع اهمیتی نمی‌دهد. تمام وقت‌تان را صرف تبلیغ ایده‌های‌تان می‌کنید، اما بیشتر مشتریان خیلی به ایده‌ها و آن کفش‌های پاشنه‌بلند شما و آن فلان نوع چسب پیشرفته اهمیتی نمی‌دهند. آن‌ها منتظر می‌مانند. منتظر چیزی که استاندارد باشد، آزموده‌شده باشد، گران نباشد و به دردشان بخورد. فقط بخش کوچکی از مخاطبان به‌دنبال محصولات جدیدند. بیشتر مردم منتظر محصولی‌اند که تست، صحت‌سنجی و اثبات ‌شده باشد.

این‌ شیب پذیرش بازار است. بازاریابانی پاداش می‌گیرند که دست از کار نکشند. آن‌ها در مسیر شیب خم و راست می‌شوند، محصول‌شان را جلا می‌دهند و آن را عایق‌بندی و کامل می‌کنند، درحالی‌که دیگران همچنان به انتظار یک خوش‌اقبالی زودگذر دیگرند.

 

شیب استخدام 

کارجویان با شیب مواجه می‌شوند چون واحدهای منابع انسانی از شیب حمایت می‌کنند. این‌طور نیست که منابع انسانی درِ خانه‌تان بیاید و کاری به شما پیشنهاد کند. آن‌ها موانعی کار می‌گذارند (مانند ارسال رزومه یا پوشیدن لباس رسمی یا پرواز به کلیولند) تا آن‌هایی را که واقعاً برای آن شغل قصد جدی ندارند غربال کنند.

 

رها کردن بن بست

اگر در روزنامه بزرگی کار می‌کنید، متوجه می‌شوید که در انتهای تونل انتخاب مسیر شغلی نوری نیست. تیراژ در حال کاهش است و این کاهش هر روز شدیدتر می‌شود. 

هر روزی که در این کار می‌مانید تصمیم راهبردی بدی برای زندگی شغلی‌تان می‌گیرید، زیرا هر روز در کاری بهتر می‌شوید که آن‌قدرها هم سودمند نیست و یک روز از کسانی که دارند کار سودمندتری را یاد می‌گیرند عقب می‌افتید

اگر شماره یک نمی شوید، همین حالا رها کنید.

اگر در مسیر بن‌بستی هستید، باید ‌رها کنید. اگر با پرتگاه مواجه شدید، باید ‌رها کنید. اگر عبور از شیب پروژه‌ای که روی آن کار می‌کنید ارزش پاداش پایانی را ندارد، باید ‌رها کنید. اگر می‌خواهید پروژه‌های درست را جلو ببرید، رها کردن پروژه‌هایی که راه به جایی نمی‌برند ضروری است. زمان یا شور یا منابع لازم را ندارید که در هر دو بهترینِ جهان باشید.

 

زمان تغییر

زمانی باید دنبال شغل جدید بگردی که به شغلی نیاز نداری. شغلت رو باید پیش از اینکه یکنواخت بشه عوض کنی. برو و شغلت رو عوض کن. خودت رو به چالش بکش؛ شغلی رو پیدا کن که درآمدش و جایگاه شغلی‌ش بالاتر باشه. به‌خاطر مهارت‌ها و حرفه‌ت هم که شده این کار رو بکن

 

رها کردن

رها کردن وقتی ایده بدی است که راهبردی کوتاه‌مدت باشد. رها کردنی که راهبرد بلندمدت باشد ایده‌ای عالی است.

 

هرگز چیزی را که قابلیت بلندمدت بسیار خوبی دارد، ترک نکنید صرفاً به این دلیل که آن لحظه نمی‌توانید به استرس غلبه کنید.

 

دو سؤالی که باید پیش از ادامه ندادن بپرسید

سؤال اول: آیا هراسانم

رها کردن در زمانی که هراسانید خطرناک و پرهزینه است. همان‌طورکه دیدیم، برترین کسانی که کاری را رها می‌کنند از پیش درباره زمان رها کردن تصمیم می‌گیرند. همیشه می‌توان بعدها ادامه نداد؛ بنابراین بگذارید ترس برود و بعد تصمیم بگیرید.

وقتی فشار برای کوتاه آمدن، انصراف از کار یا رضایت دادن به وضع موجود در بالاترین حد است، میل به ‌رها کردن‌تان باید در پایین‌ترین حد باشد. تصمیمِ رها کردن اغلب در چنین لحظه‌ای گرفته می‌شود. اما گرفتن این تصمیم حیاتی در چنین زمانی اشتباه محض است. دلیل اینکه خیلی از ما در شیب دست از کار می‌کشیم آن است که وقتی قطب‌نما یا نقشه نداریم، تسلیم شدن آسان‌ترین کار است. شاید رها کردن در این شرایط آسان‌ترین انتخاب باشد، اما کمترین موفقیت را در پی دارد.

 

سؤال دوم: می خواهم چه کسانی را تحت تأثیر قرار دهم؟

فکر کردن به رها کردن تقریباً همیشه به این دلیل است که در تلاش کنونی‌تان برای تأثیرگذاری موفق نبوده‌اید.

 

اینکه جا پای‌تان را در یک بازار محکم کنید بسیار آسان‌تر و ارزان‌تر از این است که در جست‌وجوی موفقیت سریع، از بازاری به بازار دیگر بپرید.

 

تصمیم گیری قبلی درباره زمان رها کردن

پیش از ورود به مسابقه، درباره شرایطی که باعث می‌شوند بایستید و انصراف بدهید، تصمیم بگیرید.

 

اگر رها کردن تصمیمی راهبردی باشد که کمک می‌کند انتخاب‌های هوشمندانه‌ای در بازار انجام دهید، در این صورت باید راهبرد رها کردن را پیش از آغاز احساس ناراحتی تبیین کنید.